سلام ای دوست،ای انتظار…
نمی دانم حال وهوایت چگونه است… اما نیک می دانم حالت بهتر ازمن نیست،هرچه باشد ما دوستانی هستیم صمیمی. همه جا با هم هستیم، گاه با هم حرف می زنیم، گاه می خندیم ،گاه گریه می کنیم، گاهی هم سکوت… نمی دانم چرا سکوت را بیشتر از همه دوست می دارم! شاید برای این است که سکوت، مرا به حرف زدن با تو وا می دارد، گاه می خنداند وگاه با اشک هایم تیله بازی می کند.شایدبپرسی چگونه؟ پاسخت میدهم: ببین وقتهایی که ساکتیم وهیچ نمی گوییم چه دردرونمان می گذرد که بعد از لحظاتی سکوت را می شکنیم و با هم یک صدا فریاد می زنیم« بس است دیگر، بیاای آنکه انتظار با تو معنا گرفت» بعد از انعکاس این صدا برفکر و روح وقلبمان، گاه می خندیم و پر از شوق و هیجان می شویم، چون می دانیم که او با وفاست و خواهد آمد و گاه قطره هایی از اشک مهمان خانه چشمهایمان می شود،… شاید به حال خودمان می گرییم… درست است که او با وفاست و می آید ،اما من وتو چه؟ مایی که معنای وفا را ندانسته ایم، چگونه می توانیم وفا دار بمانیم ؟! ای انتظار! می ترسم از آن روزی که تو باشی و من نباشم و بدتر آنکه من باشم و تو نه …ای دوست،ای انتظار! نمی دانم چرا گاهی خسته ام می کنی… دوست دارم نباشی،هر چند دوست خوبی هستی اما شنیده ام دوستی بهتر از تو هست که نامش «وصال» است.اما نمی دانم کجاست شاید نزدیک است شاید هم دور…«اما یادت باشد بدون تو هیچ وقت به وصال نخواهم رسید!» ملتمسانه می گویم:ای انتظار! تا آمدنش با من بمان… قول می دهم روزی که رسید از خوبیهایت برایش بگویم واینکه تو تنها دلیل آمدنش بودی…این نامه پایانی نداردتاهنگام رسیدن وصال،تا امتداد نقطه چین ها………………….
مه لقا میربهاءالدین
نظر از: خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام [عضو]
خداقوت
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات